عصمت آدم(علیه السلام) در نگاه نقد

پدیدآورمحمدهاشم زمانی

نشریهپژوهش‌های قرآنی

شماره نشریه56

تاریخ انتشار1388/06/18

منبع مقاله

share 1174 بازدید
عصمت آدم(علیه السلام) در نگاه نقد

محمد هاشم زماني*

چكيدهاين مقاله بحث نافرماني آدم (علیه السلام) در بهشت و وسوسة او بوسيلة شيطان که طبعاً با عصمت و پيامبري او ناسازگار است را بررسي مي كند. براي رفع اين تعارض، از سوي متکلمين و مفسرين توجيهاتي آورده شده، مانند: فعل آدم(علیه السلام) ترک اولي بوده است، بهشت مذكور، مکان تکليف نبوده است، نهي ارشادي بوده است نه مولوي، نهي تکويني و يا آزمايشي بوده است، نه تشريعي. نويسنده، پس از ارائة نظرات همراه با توجيهات و ادلة آنها، به بررسي و نقد هر يك پرداخته و از استنادات قرآني، روائي و عقلي بهره برده است. آنگاه در نتيجه گيري بيان مي كند که آدم(علیه السلام) مرتکب نافرماني وگناه شد و بنابراين مستحق کيفر بوده است ولي اين در زماني رخ داد که هنوز به مقام رسالت و پيامبري نرسيده بود. خداوند، او را پس از توبه و استغفار، مورد هدايت رباني قرار داد و به مقام عصمت رسانيد.با اين بيان، هيچ گونه منافرت و تناقضي در ميان نيست.

كليد واژه ها: عصيان، رسالت، عصمت، احکام تشريعي، تکليف و نهي ارشادي

*پژوهشگر حوزه

پيش گفتار

انسان براي رسيدن به سعادت و کمال، نياز به هدايت و راهنمايي كسي دارد که بر جهان هستي و خلقت انسان آگاهي و احاطة کامل داشته باشد. از اين رو، خداي حکيم براي هدايت مردم پيامبراني را از ميان خودشان برگزيد تا رسالت روشنگري، راهنمايي و هدايت آنان را بر دوش گيرند.
يكي از ويژگي‌هاي پيامبران، معصوم(علیهم السلام)و مصون بودن از خطا و گناه است. زيرا اگر احتمال گناه، نسيان و غفلت در آنها باشد، احتمال خطا و انحراف در گرفتن پيام وحي، تصرف در آن و يا ناتواني در ابلاغ آن به مردم وجود خواهد داشت. در اين صورت حجت بر مردم ابلاغ نشده و نقض غرض می‌شود. بنابراين، با دلایل عقلي و نقلي- كه اين نوشتار، در پي تبيين آن نيست- فهميده می‌شود که پيامبران الهي از عصمت برخوردارند. امّا محل بحث، توجيه برخي فرازهاي قرآن است كه در آن، نسبت گناه و نسيان به پيامبران داده شده است. از جملة آنها، نافرماني آدم(علیه السلام)است.
نسبت نافرماني و عصيان به آدم(علیه السلام)در چند آية قرآن با تعبيرهاي مختلف آمده است. براي ورود به بحث، گذري اجمالي به داستان آدم(علیه السلام)خواهيم داشت.
پس از اعلام خدا به فرشتگان مبني بر قرار دادن موجودي به عنوان جانشين در زمين و پرسش آنها از حکمت آن، خدا آدم(علیه السلام)را آفريد و به تعبير قرآن، اسماء را به او آموخت و توانايي و استعدادش را به ملائکه نشان داد. آنها نيز به ويژگي‌هاي او اعتراف كردند و بر اساس امر خدا، سجدة شكر به سبب آفرينش موجودي چون آدم به جا آوردند. ابليس نيز که از جنّيان بود و بر اثر عبادت در سلک فرشتگان در آمده بود، مأمور به سجده شد، امّا خودداري کرد و بدين‌سان کفر و استکبار او آشکار شد و دشمني با خدا و بندگانش را آغاز کرد. او قسم خورد که آنها را گمراه و از راه خدا منحرف كند و بدين منظور از خدا مهلت خواست. خداوند نيز به اقتضاي حکمت خويش به او مهلت داد. پس از آن، خدا آدم و همسرش حوا را مأمور کرد تا در بهشت ساكن شوند و از نعمت‌هاي آن آزادانه بهره برند، جز درختي كه خداوند آنها را از نزديك شدن به آن نهى فرمود. همچنين دربارة دشمنى شيطان به آنها هشدار داد. سرانجام تلاش‌هاى شيطان كارساز شد و آدم و حوا سست شدند و بر اثر وسوسة شيطان، از آن درخت تناول كردند. حاصل آن فريفتگى، كشف عورت، شرمندگى، سرزنش خداوند و اخراج از بهشت بود. آدم اشتباه و خطاي خويش را دريافت و به درگاه الهي توبه و انابه كرد. خداوند نيز او را تحت هدايت خويش قرار داد و آنها را در زمين مستقر گرداند.

ناسازگاري اوصاف

قرآن كريم از لغزش با وسوسة شيطان، با تعبير عصيان ياد می‌كند؛ (... وَعَصَى ءَادَمُ رَبَّهُ فَغَوَى)(طه/21)،
«آدم پروردگارش را نافرمانى كرد، پس گمراه گرديد.»
در قرآن از سويي ظلم، توبه، وسوسه و خسران و از سوي ديگر اصطفاء، اجتباء، پيامبري و رسالت هدايت مردم که لازمة آن عصمت داشتن است، به آدم نسبت داده شده است كه در ظاهر اين دو با هم ناسازگارند.
پرسش اين است كه اگر آدم(علیه السلام)پيامبر بود و پيامبران نيز بايد معصوم و مصون از خطا باشند، عصيان، نافرمانى و نسبت‌هاي ديگر تصريح شده در قرآن، چگونه می‌تواند با عصمت و پيامبري آدم(علیه السلام)سازگار باشد؟
در آغاز به تبيين مفاهيم اصلي می‌پردازیم و سپس توجيه‌ها و دیدگاه‌ها را بيان و نقد می‌کنیم.

مفهوم عصمت و عصيان

معناي عصمت از نظر لغت به معناي منع کردن است؛ «العصمة المنع» (لسان العرب)
معجم الوسيط عصمت را اين گونه معنا می‌کند:
«العصمة ملکة الهيه تمنع من فعل المعصيه والميل اليها مع القدرة عليه» (معجم الوسيط) «عصمت ملکة الهي است که مانع از انجام گناه و تمايل به سوي آن می‌شود، در حالي که توانايي بر انجام آن وجود دارد.»
«عصمت در اصطلاح، موهبت الهي است که صاحب آن را از ارتکاب گناه منع می‌کند، در حالي که قدرت بر گناه و لغزش و اشتباه و فراموشي هم دارد.» (اقتباس از بداية المعارف الالهيه في عقايد الاماميه)
«معني عصي در لغت و مصطلح قرآن همان پيروى نكردن و سرپيچى و مقاومت است و اين حقيقت گاهى ملازم با معصيت است و گاهى نيست.» (جعفر سبحانی، تفسير صحيح آيات مشکله،/125)
عصيان به معناي نافرماني است، چنانچه در المعجم الوسيط آمده است:
«عصاه معصية و عصيانا: خرج من الطاعته و خالف امره، عصيان الامتناع عن انقياد.»
از نظر لغت همان گونه که راغب در مفردات آورده: «عصيان به معني هرگونه خارج شدن از دايرة اطاعت است.»
با توجه به سخنان فوق، مشخص می‌شود که مفهوم دو واژة «عصمت» و «عصيان» کاملاً با هم ناسازگارند.

توجيه‌های تعارض زدا و نقد آنها

1. ارشادي بودن نهي

برخي در توجيه اين مسئله می‌گويند:
«نهى از (اَكَل) از آن نظر نبود كه خداوند مولى است و آدم و حوا، بندگان وى هستند و بنده بايد از دستورى كه به او داده می‌شود بدون چون و چرا اطاعت كند، بلكه از اين نظر بوده كه خوردن ميوه درخت معهود، پيامدهاى ناگوارى داشت.» (سبحانی، تفسير صحيح آيات مشكله،/118)
هر امر و نهى خداوند عليم و حكيم، بر اساس مصلحت صادر می‌شود و پيامدهايى هم دارد و بر بندگان نيز واجب است كه طبق اين اوامر و نواهى عمل كنند.
در اين باره گفته‌اند:
«اوامر و نواهى كه از طرف صاحبان امر و نهى متوجه زيردستان می‌شود، بر دو قسم است:
الف) امر و نهى مولوى: منظور از آن اين است كه به مقامی كه از طرف خدا يا اجتماع به او داده شده، تكيه نمايد، امر و نهى كند و به اصطلاح از موضع قدرت سخن بگويد و از آن نظر كه او بزرگ و فرمانده است و مأمور، كوچك و فرمانبر است، امر و نهى صادر كند و در واقع امر و نهى بر محور مولويت و عبوديت دور بزند. (هرگاه در اين صورت اراده و فرمان آمر شديد باشد، آن را واجب و در غير اين صورت آن را مستحب می‌نامند. البته نهى هم به اعتبار شدت و ضعف اراده و خواست ناهى به تحريمی و تنزيهى مولوى تقسيم می‌شود.)
ب) امر و نهى ارشادى: مقصود از آن اين است كه گوينده، مقام برترى و فرماندهى خود را اگر دارا باشد، ناديده گرفته و در دستورهايى كه به زيردست خود می‌دهد، قيافه پند و اندرز را بگيرد و همانند افراد بی‌طرف و خيرخواه دلسوز و نيك انديش، لوازم و عكس‌العمل كردار را گوشزد نمايد. در اين صورت امر و نهى وى بر محور ارشاد و هدايت دور می‌زند.» (سبحانی، منشور جاويد، 5/71)
در اين مورد بايد گفت دسته بندي اوامر و نواهى خدا بر دو قسم مولوى و ارشادى، دليل و سندى محكم ندارد و نيز اين گونه نيست كه خداوند زمانى مولويت داشته و زمان ديگر نداشته باشد. هر امر خدا به بندگانش، امر مولى به بنده و لازم‌الاجراست، مگر اينكه قرينه بر ترخيص موجود باشد، كه آن قرينه نيز از جانب مولى است و جنبة مولويت دارد.
ناديده گرفتن بزرگى و مولويت خدا در هيچ زمان و مكانى صحيح نيست و خداوند هيچ گاه نسبت به بندگانش بى طرف نيست. چگونه خدا حكمی ‌كند و قوانينى را وضع كند و بنده در انجام يا ترک آن مختار باشد!؟
يكي از مستندهاي اين تقسيم، آية اطاعت است:
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ ...) (نساء/59)
«اي کساني که ايمان آورده‌ايد! خدا را اطاعت کنيد و رسول اکرم و صاحبان امر الهي از خودتان را اطاعت کنيد.»
گفته شده است كه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول»، امر ارشادى است، چرا كه اگر آن را امر مولوى بگيريم، لازم است كه نسبت به فرمان‌هاى خدا و رسول، دو كيفر داشته باشيم، يعنى كسى كه از امر «اقيموا الصلوة» سر باز زند، دو تخلف و دو كيفر خواهد داشت؛ يكى براى تخلف از امر(أَطِيعُوا اللَّهَ)و ديگرى براى تخلف از امر.
براى رهايى از اين تنگنا گفته شده است كه امر به اطاعت خدا و رسولش، ارشادي است و بر مخالفتش عقاب و كيفري نيست. بر اين اساس، امر به ترك- نهى- در اين آيه، ارشادى است و كيفري در پي ندارد.
«در صورت عدم اجراى اوامر اوليه -امر مولوى- واكنش مخالفت با امر «نماز بخوانيد» متوجه ما می‌شود. خواه دستور ثانوى(أَطِيعُوا اللَّهَ)صادر بشود يا صادر نشود؛ زيرا امر به پيروى و اطاعت، اگر چه به صورت ظاهر دستور و فرمان است، ولى حقيقت و روح آن ارشاد است، نه امر مولوى. به گواه اينكه اگر كسى نماز نخواند، دو جرم مرتكب نمی‌شود: يكى اينكه امر نماز را ترك كرده و ديگرى اينكه(أَطِيعُوا اللَّهَ)را كه در آيه ديگرى وارد شده، عمل نكرده است. در صورتى كه همه می‌دانيم براى «تارك الصلاة» يك كيفر بيش نيست و آن كيفر ترك نماز است.» (همان، 5/72)
اينكه(أَطِيعُوا اللَّهَ)امر ارشادى باشد، جاى تأمل است. زيرا فعل امر از سوي مولى صادر شده و بر افراد مکلف لازم است كه فرمان خدا و رسولش را اطاعت كنند و در صورت سرپیچی شكى نيست كه كيفر خواهند شد. اطاعت خدا و رسول نيز با امتثال اوامر و نواهى آنها صورت می‌پذيرد. پس اين بيان كه «اگر ما آن را امر مولوى بدانيم، لازمه‌اش آن است كه هر امر خدا دو جهت پيدا كند و ترک اوامر الهی دو تخلف و دو كيفر در پى داشته باشد»، صحيح نيست. چرا كه در اين صورت لازم خواهد بود كه فرمان رسول الله نيز سومين جهت باشد و سه كيفر داشته باشد؛ به اين معنا كه سرپیچی از امر رسول، مستلزم بی‌توجهی به «مورد امر» و بی‌توجهی به «اطاعت رسول» و بی‌توجهی به «اطاعت خدا» است كه سه كيفر بر آن مترتب می‌شود. ظاهراً اين استدلال كامل و صحيح نيست.
زيرا امر به اطاعت خدا و رسول بدون مصاديق و موارد آن، معنا ندارد. بنابراين، يك امر كلى است كه از سوي مولى صادر شده است و همين امر مولوى مبناي مصاديق و موارد امر و نهي است كه از سوي خدا و رسولش صادر می‌شود. اين گونه است كه هيچ لازمه‌اى براى تعدد كيفر پيش نمی‌آيد.
پرسش ديگر اينكه آيا اگر نسبت به موضوعى دو بار امر شود ـ چنانچه در قرآن بارها امر به نماز و زكات شده است ـ متخلف دو بار مرتكب گناه شده است؟
اوامر خداوند مولوى است، منتها اوامر خدا و رسول به عنوان مصاديق اين امر كلى هستند و وجوب امتثال اين اوامر، برخاسته از وجوب آن امر مولوى كلى (أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ) است.
براى توجيه و رهايى از دو كيفر، نيازمند دقت و باريك بيني عقلى نيستيم. اگر خود را آزاد کنیم، دقت‌هاى نابجاى عقلى را به كناري نهيم و با زبان و فرهنگ عرف با آيات برخورد كنيم، ارائة چنين توجيهاتى ضرورت نمی‌يابد.
براى اثبات عصمت آدم در بهشت قرائنى آورده‌اند:
«از اينكه جمله(فَتَشْقَى)را با فاءِ نتيجه آورده است، بهترين گواه بر اين است كه تمام عكس العمل اين نهى اين بود كه آدم و همسر وى شقاوت پيدا نكنند، سپس آيه بعد(إِنَّ لَكَ أَلا تَجُوعَ فِيهَا وَلا تَعْرَى*وَأَنَّكَ لا تَظْمَأُ فِيهَا وَلا تَضْحَى)(طه/119-118)، شقاوت را توضيح می‌دهد و می‌رساند كه منظور از آن، غضب الهى و عقاب و مؤاخذه نيست كه در تمام نواهى مولوى الزامی دارد، بلكه مقصود همان خروج از بهشت و گرفتار شدن به آلام و آفات دنيوى و زحمت‌ها و مشقت‌هاست.» (سبحانی، تفسير صحيح آيات مشكله،/119)
در جايي ديگر آمده است:
«بلكه نهى ارشادى است، از اين رو در آيات متعددى به عواقب سوء دنيايىِ مخالفت آن اشاره شده است. مانند:(‌فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى)(طه /117) مانند اينكه طبيب مى‌گويد: از اين غذا نخور، وگرنه بيمار می‌شوى، يا معلمی به شاگرد خود می‌گويد: شب كمتر غذا بخور تا بتوانى براى سحر برخيزى. در حالي كه در نهی‌هاى مولوى غالباً سخن از جهنم و كيفرهاى اخروى آن است.» (عبدالله ‌جوادی‌ آملی، 3/340)
عبارت «فَتَشْقَى» در آيه، نتيجة خوردن از درخت ممنوعه و معصيت خدا نيست، بلكه كيفر دنيوى خوردن از درخت ممنوعه، اخراج از بهشت و نتيجة اخراج، به سختى افتادن است. در آيه، خداوند آدم را بر حذر می‌دارد از اينكه شيطان موجب خروج آنها از بهشت شود و به سختى و فلاكت دچار شوند.
در حالي كه خوردن از آن درخت موجب عصيان خدا و ظلم آدم شد و ظلم هرگز به معناي به سختى افتادن نيست.
مطلب ديگر اينكه اگر امر ارشادى بوده و نتيجة نافرمانى آدم، خروج از بهشت و گرفتار شدن به زندگى سخت زمين است، چرا پس از پذيرش توبه به جايگاه نخست بازنگشت؟ ثمرة توبه و پذيرش آن، چه بود؟
آيا جز اين است كه توبة آدم سبب شد كيفر عصيان از او برداشته شود و تنها پيامدش اخراج، به سختى افتادن و ورود به دنياى پر تزاحم باشد؟
برخي از مفسران گفته‌اند:
«اينكه آفريدگار در مقام اِعمال مولويت نبوده، بلكه با لحن خيرخواهى و اندرزگويى با آنها سخن می‌گفت، اين است كه شيطان به هنگام سخن گفتن خود را ناصح قلمداد كرد و گفت:(وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِين) (اعراف/21)، اين خود قرينه است كه سخن خدا نيز به عنوان خيرخواهى بوده است و شيطان اين تعبير را از خدا اقتباس نموده و خود را به جاى ناصح واقعى قالب زده است.» (سبحانی، تفسير صحيح آيات مشكله،/120)
در پاسخ می‌توان گفت: نخست اينكه در اين جريان مقاسمه بوده است و نه قسم خوردن. اگر قسم خوردن بود، بايد می‌فرمود: «وَ اَقسمَ الشيطانُ لَهُما» امّا تعبير «قاسمهما» می‌رساند كه آدم و حوا شيطان را قسم دادند تا براى نيك خواهى خود بر ايشان قسم بخورد. پس شايد اين نيك خواهى را آدم و حوا مطرح كرده باشند.
از آية (وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِين) فهميده می‌شود كه آدم و حوا پس از وسوسه‌هاى شيطان مبنى بر اينكه خوردن از آن درخت شما را جاودانه و يا فرشته می‌كند و شما صاحب ملك و سلطنت می‌شويد، تا حدودى دچار ترديد شده و از شيطان خواستند تا قسم بخورد كه او از سر خيرخواهى چنين می‌گويد. شيطان نيز كه از قسم دروغ باكي نداشت، قسم خورد.
دوم اينكه در صورت طرح مصلحت خواهى از سوي شيطان نيز باز نمی‌توانيم بگویيم كه او از خدا اقتباس كرده باشد؛ زيرا شأن و مقام خدا با جايگاه شيطان بسيار متفاوت است. هر چند شيطان به دروغ ادعاى مصلحت‌خواهى کند، نمی‌توانیم هر دو را در جايگاه نصيحت مقايسه کنیم. لازمة اين حرف آن است كه خود را در برابر خدا قرار دهد و خدا را غير ناصح بداند كه اين نيز با سوگند او به مقام عزّت خداوند ناسازگار خواهد بود.

2. حاکميت عقل

يكي ديگر از راه‌هاي حل تعارض، استفاده از حاکميت و تقدّم حکم عقل بر نقل و ظواهر قرآن است؛
«جاى بحث نيست كه هر جا عقل و خرد قاطعانه بر يك مطلب قضاوت و داورى كرد، در اين صورت اگر ظاهر آيه و روايتى بر خلاف آن دلالت نمود، بايد آن را به گونه‌اى تأويل كنيم و اگر تأويل آن امكان پذير نشد، بايد از اظهار نظر خوددارى نماييم.» (همان،/121)
پاسخ اين است كه عقل هر اندازه كامل باشد، همچون علم و حكمت خدا، مطلق و بی‌نهايت نيست. عقل، محدود و تغيّرپذير است و آن چنان وسعت ندارد که تمام جوانب امري را ببیند و حکم کند، بلکه خود نيازمند وحي است.
بر اين اساس اگر نظرى عقلانى با نص يا ظاهر مستقر قرآن تضاد پيدا كند، دلالت قرآنى بر نظر عقلانى مقدم است؛ زيرا در عقل خطا ممكن است، امّا در وحى ربّانى چنين نيست و اگر بيان صريح خداوند مخالف با حق باشد، اين خود، گمراه كردن مكلفان خواهد بود و خداوند منزه از آن است.( سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُون) (صافات/١٥٩)
گذشته از آن، از جنبة عقلي کليت عصمت انبيا در تمام زمان‌ها نيز ثابت نيست؛ بلکه در زمان رسالت و پيامبري عصمت و مصونيت از خطا لازم است و نسبت به پيش از آن ضرورتي يافت نمی‌شود.

3. فقدان شريعت

دليل ديگرى كه آورده‌اند، اين است كه نهى در بهشت وارد شده و زمان آن پيش از هبوط و استقرار در زمين بوده است. از اين رو نمی‌تواند در دسته بندي مولوى و تشريعى قرار گيرد؛
«با توجه به اينكه جايگاه صدور نهى «لاتقربا» بهشت و زمان آن پيش از هبوط آنان به زمين و استقرار در آن بود، (چون پس از اكل از شجره فرمان(قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعًا)صادر شد و هنوز وحى و رسالت و تكليف مطرح نشده بود) از اين رو، پس از امر به هبوط است كه می‌فرمايد:(... فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُون)(بقره/38)، معلوم می‌شود نهىِ «لاتقربا» مولوى و تشريعى نيست تا بحث شود كه آيا تحريمی ‌است يا كراهتى يا گفته شود كه ارتكاب آن چگونه با عصمت انبيا جمع می‌شود، بلكه نهى ارشادى است.» (جوادی آملی،3/339)
يكي ديگر از محققان می‌گويد:
«اصلاً در آن عالمی كه اين خطاب به حضرت آدم شد، آيا عالم تكليف بود يا نه؟ تكليف در دار دنياست و در اين عالم خاكى و بعد از اينكه به اين عالم هبوط كردند، خطاب شد كه:(... فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُون)، قبل از آن اصلاً تكليفى نبوده و اين اوامر و نواهى حكايت از يك امور تكوينى می‌كند و يا اينكه ارشاد به حكم عقل است، ارشاد به زحمت‌هايى است كه مترتب بر مخالفت اين نهى می‌شود.» (مصباح يزدى،/167)
سخن در اين است كه آيا بهشت آدم اخروى بود يا دنيوى؟ اگر دنيوى بوده كه دار تكليف است و شكى نيست كه در دار تكليف، هدايت و شريعت موجود است، هر چند شريعت بسيط و به اقتضاى عقل باشد. در ميان كسانى كه قائل به ارشادى بودن نهى هستند نيز هيچ يك بهشت او را اخروى نمی‌دانند. گذشته از اينكه به فرض درست بودن اين نظر، باز نمی‌توان گفت كه تكليف و شريعتى در آن بهشت نبوده است؛ زيرا درست است كه در بهشت اخروى چنين تكليف و شريعتى نيست، اما اين مربوط به پس از عالم دنيا و دار تكليف است؛ يعني اقتضاى آن مكان، به اعتبار زمان وجود مخلوقات، تغيير می‌كند و لزومی ندارد كه آن مكان ذاتاً چنين اقتضايى داشته باشد. گذشته از اينكه آدم(علیه السلام) فردی صاحب اختيار و داراي تکليف بوده است. چنان که علامه جعفري نيز به آن اذعان دارند:
«عامل عبور از اين مرحله - عالم بهشت و رفاه به عالم طبيعت براي زندگي پرتزاحم- تخلف او از تکليف و مسئوليت بود که با فريبکاري و سوگند يادکردن شيطان آغاز شد. آدم به احترام سوگند، فريب شيطان خورد و تکليفي که به او شده بود فراموش کرد. ورود آدم به اين مرحله، نتيجه تخلف از تکليف بوده است. ممکن است در اين مورد اعتراض شود که بنابراين آدم می‌بايست تعهد خود را ايفا نکند تا از اين مرحله عبور کند و به مسير خود براي زندگي در روي زمين ادامه بدهد و اين يک حرکت جبري بوده است و نمی‌بايست مورد ملامت قرار گيرد. اين اعتراض صحيح نيست، زيرا ملامت آدم براي عدم ايفا به تعهد بود که با اختيار همراه بوده است و بهترين دليل اختيار آدم، توبه و مناجاتي است که در آن اعتراف به ستم بر خويش می‌نمايد و بخشش الهي را مسئلت می‌کند.» (محمدتقي جعفري، 2/169)

اختیار و تکلیف

نكتة ديگر اين است كه از كجا استفاده می‌كنيد كه تكليف پس از هبوط آغاز می‌شود؟ در آية (فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلاَ ...)، هرچند فاء تفريع آمده، امّا بر شروع تكليف دلالت نمی‌كند تا نتيجه بگيريد كه آن بهشت جاى تكليف نبوده است. بلكه اين آيه، دلالت بر آمدن رسالت و پيامبر دارد و يك قاعدة كلى است كه پيش از هبوط را نيز در بر می‌گيرد. چنان كه در آن بهشت نيز هدايت خدا آمد: (إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى)انسان از ابتداي آفرينش، از آنجا كه داراى درك، فهم و شعور است، مكلف است و بر اعمالش بازخواست خواهد شد.
در آنجا خدا آدم را امر كرد كه از تنعمات آن باغ آزادانه بخوريد و آنها را از درختى بر حذر داشت و نسبت به دشمنى شيطان هشدار داد كه اين خود هدايت است. آيا آنجا كه هدايت است، شريعت و تكليف نيست؟ آيا اين انذار و بشارت، مستلزم تكليف نبوده و خود شريعت و هدايت نيست؟ و آيا آدم به همين اندازه نبايد نسبت به نهى خداوند، خودنگهدار می‌بود؟
(... لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَـكِن لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُم فَاسْتَبِقُوا الخَيْرَاتِ إِلَى الله مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ) (مائده/48)
«براي هر يک از شما، شريعتي و راهي روشنگر قرار داديم و اگر خدا می‌خواست، شما را همواره امت واحدي قرار می‌داد. ولي براي آزمايش شما به آنچه به شما داده، [اين گونه پيش آورده است.] لذا در کارهاي نيك بر يکديگر سبقت بگيريد. بازگشت همة شما به سوي خداست تا شما را آگاه سازد به آنچه در آن اختلاف داشتيد.»
آدم و حوا نيز، در اين كُل داخل بوده‌اند و برخوردار از شريعت هستند. هرچند شريعت نسبت به آدم بسيار ساده و ابتدايى بوده است.
اصولاً تكليف مطابق درك و شناخت انسان و سرمايه‌هاى وجودى اوست؛
(لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلا مَا آتَاهَا سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا) (طلاق/7)
«خدا هيچ کسی را جز آنچه به او داده است تکليف نمی‌کند. خداوند چه سريع پس از دشواري، آساني قرار مي‌دهد.»
اتمام حجت، تنها با آمدن پيامبر و ابلاغ بايدها و نبايدها رخ نمی‌دهد؛ بلكه با عقل و درك‌ـ كه مصداقى از «ما آتاها» است ـ و وحى مستقيم، يا الهام ربّانى و هر وسيلة ديگر كه مكلف آگاه شود، حجت بر او تمام می‌شود.
آنچه مسلم است اينكه آدم برخوردار از علم الاسماء و داراى قدرت تمييز و تشخيص بين حق و باطل و خير و شر بوده است و بنابراين طبعاً مكلف خواهد بود. تكليف، قراردادى نيست كه احتياج به زمان شروع داشته باشد.

4. آثار توبه

استدلال ديگر بر بی‌گناهی آدم و مکلف نبودن او، عدم بی‌اثر بودن توبه است:
« اگر نهى خدا مولوى بود، بايد تبعات و لوازم آن به وسيله توبه از بين برود. در صورتى كه می‌بينيم كه آدم و حوا توبه كردند، ولى تبعات آن (خروج از بهشت) از بين نرفت.» (سبحانی، تفسير صحيح آيات مشكله،/121)
چنان كه علاّمه طباطبايى می‌گويد:
«و لو كان النهى عن اكل الشجرة مولوياً و كانت التوبة عن ذنب عبودى و رجوعاً عن مخالفة نهى مولوى كان اللازم رجوعهما الى الجنّة مع انهما لم يرجعا» (طباطبائی، 1/136)
«و اگر نهي خوردن از آن درخت، مولوي بود و بنابراين، توبه از گناه عبادي بازگشت و از مخالفت نهي مولوي (انابه) بود، بايد آن دو به بهشت باز می‌گشتند، در حالي که به آنجا باز نگشتند.»
به نظر می‌رسد لزومی ندارد كسى كه توبه می‌كند، بر اثر توبه، خرابى و مفسده‌اي که به بار آورده، اصلاح شود و به وضعيت پيشين بازگردد. توبه، تنها كيفر اخروى را بر می‌دارد. اگر چه در مواردي، عفو و غفران پروردگار بر آثار معصيت او پوشش می‌نهد.
كسى كه براي اقدام به خودکشي سَم می‌خورد و پس از پشيماني توبه می‌كند، اگر خداوند توبة او را بپذيرد، نقشى در نفى تأثير سَم در بدن او نخواهد داشت و يا اگر كسى مرتكب قتل شود، توبة قاتل، هيچ گاه مقتول را زنده نخواهد كرد، بلکه از عقاب اخروی او می‌کاهد. بنابراين با اين بيان نيز نمی‌توان عصيان آدم را توجيه كرد و نهى را ارشادى دانست و يا تکليف را از او برداشت.
«شاهد سومِ ارشادی بودن نهی مزبور این است که پس از پذیرش توبه، آدم(علیه السلام)به حالت قبلی برنگشت، بلکه آثار وضعی آن (هبوط به زمین و تحمل رنج‌های عالم ماده) به حال خود باقی ماند. البته در تمامیّت این شاهد تأمل است، زیرا ممکن است برخی از آثار وضعی گناه تکلیفی قابل برگشت نباشد، هرچند توبه نصوح حاصل شده باشد.» (جوادی آملی، 3/341-340)

5. آزمايشي بودن

يكي ديگر از توجيه‌هاي رفع تعارض ميان اوصاف، رفع تکلیف از آدم (علیه السلام)است:
«نهى آدم، نهى آزمايشى بوده؛ با توجه به اينكه آدم براى زندگى در زمين آفريده شده بود، نه در بهشت، و دوران توقف او در بهشت يك دوران آزمايشى بوده، نه دوران تكليف، بنابراين اوامر و نواهى خداوند در آنجا تنها براى آشنا ساختن آدم به مسائل آينده در زمينه واجب و حرام است. به اين ترتيب آدم تنها يك فرمان آزمايشى را مخالفت كرد، نه يك امر واجب قطعى را.
در حديثى از امام علی بن موسى الرضا(علیه السلام)می‌خوانيم كه در پاسخ «على بن محمدبن جهم» كه از متكلمان معروف آن عصر بود و به خاطر بعضى از ظواهر قرآنى، عقيده به عدم عصمت انبيا داشت، فرمود: واى بر تو! از خدا بترس و به انبيای الهى كارهاى زشت نسبت مده و آيات قرآن را به رأى خود تفسير مكن كه خداوند متعال می‌گويد: (وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ و ...). سپس فرمود: امّا آنچه خداوند درباره آدم فرموده (... وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى)، (اين به خاطر آن است كه) خداوند عزوجل آدم را حجت در زمينش و جانشين خودش در بلادش قرار داد، او را براى بهشت نيافريده بود، در حالى كه معصيت آدم در بهشت بود، نه در زمين (و بهشت، دار تكليف نبود، بلكه دار آزمايش بود) تا تقديرات امر الهى كامل شود، هنگامی كه به زمين فرستاده شد و حجت و خليفه الهى شد، مقام عصمت پيدا كرد. آن گونه كه خداوند می‌فرمايد:(إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ءَادَمَ وَنُوحاً وَءَالَ إِبْرَاهِيمَ و...)«خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد.» (مکارم شيرازي،7/105-104)
اين نيز روش خوبى در توجيه نيست. اولاً ابلاغ اوامر و نواهى خدا به صورت آزمايشى به مكلفان معنا ندارد. آزمايش در جايى است كه آثار و پيامدي قابل ملاحظه بر آن مترتب نباشد. در حالى كه در اين جريان، آدم مرتكب عصيان، ظلم، شقاوت و غوايت شد و مورد نکوهش و سرزنش قرار گرفت. ابراز ندامت، توبه و استغفار نمود و در نهايت، دچار اخراج و هبوط شد. اصولاً آدم در آن موقعيت صاحب درك و فهم بوده و امر و نهى خدا را می‌شناخته است و بنابراين آزمايشى بودن نهى، جايگاهي ندارد.
ثانیاً آنچه از روايت برداشت شده که «و بهشت، دار تکليف نبود، بلکه دار آزمايش بود»، صحیح نیست؛ بلکه نوعي پيش ذهنيت است. به فرض صحت روايت، امام فرمودند: «آدم در بهشت معصيت کرده و در زمين مرتکب معصيت نشده است.» از اين مطلب جز اين استفاده نمی‌شود که آدم در آن بهشت معصوم نبوده و در زمين به اقتضاي رسالتش مقام عصمت را به دست آورده است. اكنون، آزمایشی بودن امر و نهی خدا در آن بهشت، از کجا استفاده می شود؟

6. ترک اولي

در توجيهي ديگر، عصيان آدم، ترك اولي شمرده شده است:
«عصيان، ترك اولى بوده است. اين پاسخ، طرفداران بيشترى دارد. نه تنها در اينجا، بلكه در تمام مواردى كه نسبت گناهى به انبيا داده شده است، آن را از اين طريق تفسير می‌كنند.
توضيح اينكه گناه و عصيان بر دو گونه است: گناه و عصيان «مطلق» و گناه و عصيان «نسبى». منظور از قسم اول، تمام گناهانى است كه از هر كه صادر شود، گناه محسوب می‌شود و هيچ گونه استثنایى در آن نيست؛ مانند خوردن اموال حرام و ظلم و زنا و دروغ.
اما گناه نسبى گناهانى است كه با توجه به مقام و شخصيت و معرفت و موقعيت اشخاص، عمل نامطلوب محسوب می‌شود. و چه بسا صادر شدن اين عمل از ديگرى نه تنها عيب نباشد، بلكه فضيلتى محسوب می‌شود. مثلاً گاه يك فرد بی‌سواد و درس نخوانده، ستايش از خداوند می‌كند و نمازى می‌خواند كه براى او يك عمل شايسته است، اما اين تعبير از يك عالم درس خوانده با سابقه ممكن است ناشايست باشد و يا اينكه يك كمك ناچيز از سوى كارگر ساده كه مزد يك روزش محسوب می‌شود براى ساختن يك بناى عام المنفعه مانند مدرسه و بيمارستان و مسجد، يك عمل خير بلكه يك ايثار مهم است، در حالى كه اگر اين مبلغ را يك ثروتمند بزرگ بدهد، نه تنها پسنديده نيست، بلكه همه مذمت می‌كنند و او را به دون همتى و بخل و خسيس بودن متهم می‌سازند. اين همان چيزى است كه در ميان علما و دانشمندان معروف است كه می‌گويند «حَسَناتُ الاَبرارِ سَيئاتُ المُقربين»؛ حسنات نيكان، گناهان مقربان است.
بنابراين انبيا با آن مقام والاى ايمان و معرفت، هرگاه كارى از آنها سرزند كه دون شأن و مقام آنها باشد، ممكن است از آن تعبير به «عصيان» شود، در حالى كه صادر شدن همين عمل از ديگري، عين «اطاعت» است؛ خواندن يك نماز با كمی حضور قلب براى يك فرد عادى فضيلت است، اما براى يك پيامبر يا امام گناه است! (گناه نسبى، نه مطلق)
تمام تعبيراتى كه درباره عصيان و گناه و ذنب انبيا - چه در مورد آدم و چه در مورد خاتم - در آيات و روايات ديده می‌شود، ممكن است اشاره به همين معنى باشد. گاهى از اين معنى به عنوان «ترك اولى» تعبير می‌شود و منظور از آن عملى است كه تركش از انجامش بهتر است. اين عمل ممكن است جزء «مكروهات» يا «مباحات» و حتى «مستحبات» باشد؛ مثلاً طواف مستحبى گرچه كار خوب و پسنديده‌اى است، ولى ترك آن و پرداختن به قضاى حاجت مؤمن اولى و بهتر است (همان گونه كه در روايات وارد شده).
حال اگر كسى قضاى حاجت مؤمن را رها كند و به جاى آن طواف خانه خدا انجام دهد، گر چه ذاتاً عمل مستحبى انجام داده، ولى ترك اولى كرده است و اين كار براى اولياء الله و انبيا و ائمه هدى(علیهم السلام):مناسب نيست و اينكه بعضى گمان كرده‌اند ترك اولى حتماً در مورد كارهاى مكروه گفته می‌شود، اشتباه محض است.
به هر حال، مسئله «گناه نسبى» و به عنوان ترك اولى می‌تواند پاسخ روشنى براى تمام سؤالاتى باشد به آيات و رواياتى كه در آن نسبت گناه به معصومين داده شده است.» (همان، /108–106‌)
«و اعلم ان المعصية فعل محرم وقع من قصد اليه و الزلة ليست بمعصية ممن صدرت عنه لانها اسم لفعل حرام غير مقصود فی نفسه الفاعل ولکن وقع عن فعل مباح قصده فاطلاق اسم المعصية علی الزلة فی هذه الآية مجاز لان الانبياء عليهم السلام معصومون من الکبائر و الصغائر لا من الزلات عندنا و عند بعض الاشعرية لم يعصموا من الصغائر و ذکر فی عصمة الانبياء ليس معنی الزلة انهم زلوا عن الحق الی الباطل ولکن معناها انهم زلوا عن الافضل الی الفاضل و انهم یعاتبون به لجلال قدرهم و مکانتهم من الله تعالی» (شيخ حقی الخلوتی البروسوی،5/443)
«بدان که معصيت و گناه، عملي حرام برخاسته از قصد و نيت است و لغزشی که از کسي صادر می‌شود، معصيت نيست؛ زيرا لغزش کلمه‌اي است براي عمل حرام كه فاعل در نفس خود قصدي برايش نداشته، اما فعل مباحي بوده که قصد شده است، پس اطلاق اسم معصيت بر لغزش در اين آيه مجاز است، زيرا پيامبران از کبائر و صغاير معصومند، نه از لغزش‌ها و ديدگاه ما و بعضي از اشاعره، آنها را از صغاير هم معصوم نمی‌داند. و در کتاب عصمت انبياء آمده است که معني زلت و لغزش آن نيست که از حق به سوي باطل بلغزد، بلکه معنايش آن است که آنها از افضل و فعل برتر به سوي فعل خوب تمايل کرده‌اند و ترک افضل کرده‌اند و آنها مورد نکوهش قرار گرفته‌اند، به خاطر اينکه مقام و منزلت آنها نزد خدا بزرگ بوده و افضل را بر نگرفته‌اند.»
در جواب گوييم: «أولى»، افعل از «ولى» به معناى نزديك شدن و شايسته است. در لغت نامة دهخدا، «اولى» به معناى بهتر، سزاوارتر، احرى، اجدر و صواب‌تر آمده است؛
اين خرقه كه من دارم در رهن شراب اولى وين دفتر بى معنا غرق می‌ناب اولى
«ولى» به معناى جايز، «اولى» به معناى جايزتر و «ترك اولى» به معناى ترك مستحب و جايزتر است. در قرآن كه برترين كلام در فصاحت و بلاغت است، هيچ گاه براى اين معنا، تعبيرهاي عصيان، غوايت، ظلم و شقاوت كه به معناى گناه و خطاى فاحش است، به كار نمی‌رود. نكتة ديگر اينكه در گناه آدم نيز نسبيتى وجود ندارد، در آن ظرف زمانى هنوز مكلفان به آن حد نبودند كه بتوان نسبت قائل شد و در نهى هم نسبيتى نيست كه جهت مصلحت و مفسده در آن لحاظ شود.
مثال‌هاى مطرح شده نيز در جاى خود نيكوست، اما در اين بحث، هيچ تناسب و جايگاهي ندارند. لذا اين توجيه نيز مانند توجيه‌های پيشين كارساز نیست و آدم(علیه السلام)را مبرا از گناه نخواهد كرد.

دلایل اثبات عصيان آدم در بهشت

1. نخست اينكه نهى تحريمی ‌و شديد بوده است، چرا كه با تعبير «لاتقربا» آمده، در حالي كه خوردن از آن مورد نظر بوده است.
در قرآن براى تأكيد بر نهى و برحذر كردن از چيزى که دارای خطر بزرگ است، از چنين تعبيري استفاده می‌شود و مراد آن است که به مقدمات و کارهایی که شما را به سوي آن کار حرام بکشاند نيز روی نیاورید. مانند:
(وَلا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَن) (انعام/151)
«به کارهاي زشت چه آشکار و نهان نزديک نشويد.»
(وَلا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَن) (انعام/152)
«به مال يتيم جز به حق و با جهت و وجه نيکوتر نزديک نشويد.»
(وَلا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلا) ( اسراء/32)
«به زنا نزديک نشويد که آن تجاوزي آشکار و راهي بد است.»
چنان كه همین معنا در تفسیر تسنیم آمده است:
«اين نهى مانند آيه(وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّه)، كنايه از نهى از خوردن است، نه امورى مانند عبور از كنار آن و تعبير به نزديك نشدن به جاى تصرف نكردن يا نخوردن بر اثر اهميّت مسئله است. مثل اينكه گفته شود «نزديك مار نرويد» كه حكايت از جدى بودن و اهميت خطر آن دارد، خطرى كه اقتضا دارد با نهى از نزديك شدن به آن احتمال ابتلاى به آن به حداقل برسد.
به همين جهت (يعنى چون نزديك شدن كنايه از خوردن است) در جاى ديگرى می‌فرمايد:(فَدَلَّاهُمَا بِغُرُور فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا)(اعراف/22)، (فَأَكَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَ طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّة) (طه/121) چون اگر منهى در آيه، مطلق نزديك شدن به درخت باشد، می‌فرمود «فلمّا قربا» وقتى نزديك شدند ... .ظاهر آیه(فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَة)و آیه(فَأَكَلاَ مِنْهَا)این است که سبب مؤاخذه آنان، خوردن از ثمر درخت معهود بود. هرچند آن خوردن در حدّ ذوق بوده است. بنابراین تحدید مزبور به لحاظ اکل است، نه به جهت قرب و تعبیر به قرب برای اهمیت مطلب است.» (جوادی آملی،3/339-337)
بنابراين آن نهي با تعبير «لا تقربا» در آیة مورد نظر، به اهميت آن افزوده و مسئوليت آدم را سنگين‌تر می‌کند و اين گونه نيست که نهي ناچيزي بوده باشد.
2. حضرت آدم(علیه السلام)در بهشت به مقام عصمت نرسيده بود، زيرا اسير وسوسة شيطان شد. آنچه در عصمت شرط است، دارا بودن مقام مخلَصين است كه آدم در بهشت به اين مقام نرسيده بود، زيرا شيطان تنها بر مخلَصين نفوذ ندارد:
(قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ *إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِين)(حجر/40-39)
«پروردگارا! به سبب آنکه مرا گمراه ساختي، بي گمان براي آنها زمين را می‌آرايم و همواره همگی آنها را گمراه می‌سازم، جز بندگان تو از ميانشان که خالص شده‌اند.»
در حالي که آدم و همسرش دچار گمراهي و وسوسة شيطان شدند.
تعبير مفتون شدن آدم و همسرش نيز كه در آية(يَا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّة) (اعراف/27)؛ «فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، همان گونه که پدر و مادرتان را از بهشت راند.» آمده است، دلالت و صراحت بر آن دارد كه آدم(علیه السلام)مفتون وسوسه‌هاى شيطان شد.
تعبيرهايى كه قرآن نسبت به عمل آدم و حوا آورده است ـ لغزش، گمراهى، عصيان، ظلم، شقاوت و از جانب او ظلم به نفس، توبه، استغفار و... ـ همگى نشانگر آن است كه آدم مرتكب حرام شده است. لذا می‌توان نتيجه گرفت در آن هنگام، آدم(علیه السلام)به مقام مخلَصين نرسيده بود تا مصون از وسوسة شيطان باشد.
3. ظلم به معناى نقص وارد كردن از سه جنبه؛ نسبت به خود، به غير، و يا تنها به نفس خويش است. و ظلم به خدا معنا ندارد! زيرا كسى نمی‌تواند نقصى به خدا وارد كند:
(وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُون)(بقره/57)
«و آنان بر ما ستم نکردند، بلکه بر خودشان ستم روا داشتند.»
و تفاوت ظلم آدم با ظلم موسى و يونس در آن است كه ظلم آدم مسبوق به نهى بوده است، اما نسبت به ظلم يونس و موسى، امر و نهيي پيش از آن نبوده است. (اقتباس از تفسير الفرقان،/319ـ318)
عاقبت ظالم در قرآن رستگار نشدن؛(إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُون)(انعام/21)، هلاكت؛(يُهْلَكُ إلا الْقَوْمُ الظَّالِمُون)(انعام/47) و لعنت؛(أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِين)(اعراف/44) بيان شده است. پس اگر آدم زود دست نمی‌كشيد و توبه نمی‌كرد، سرنوشتى چنين داشت.
نسيان آدم نيز فراموشى نبوده است تا رفع تكليف كند، بلكه بيشتر با غفلت سازگار است. زيرا هر تخلف و عصيانى برخاسته از غفلت و فراموشى نسبت به حضور ربوبيت خداست كه نهايت آن دورى از ياد اوست و نتيجة آن در زندگى دنيا، تنگناى سخت و در قيامت، كورى است؛(وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى)(طه/124)
«و هر که از ياد من روي گرداند، به راستي در دنيا زندگي تنگ و سخت خواهد داشت و در روز رستاخيز، او را نابينا محشور می‌کنيم.»
اكنون اين نتايج به دست مي‌آيد:
1. اگر قرآن نسبت عصيان به آدم می‌دهد؛(وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى)، معنايش آن است که مرتکب گناه شده و به موجب آية(وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا) معاقب خواهد بود.
2. اگر آدم توبه کرده و خدا توبة او را پذيرفته است، معنايش آن است که مرتکب خلافي شده و پشيمان شده است؛(فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْه).
3. اگر آدم مورد سرزنش واقع می‌شود و خدا او را به نهي پيشين خود يادآوري می‌کند؛(أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَة)، پس ارتکاب به منهي خدا(وَلا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَة) عين گناه است.
4. اگر خدا او را بر حذر می‌دارد که در صورت تخلف از نهي الهي در زمرة ظالمين خواهي شد؛(فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ)و آدم نيز پس از خوردن از درخت، اعتراف به ظلم می‌کند و ظلم به نفس هم گناه است؛ (رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا)، ظالم نيز محروم از رحمت خدا و ملعون خواهد بود؛(أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِين).
5. اگر آدم از خدا طلب آمرزش می‌کند و ملتمسانه می‌خواهد که اگر ما را نبخشي و بر ما رحم نکني، از زيانکاران خواهيم بود؛(وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِين)در حالي که(إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَة) (شوري/45) «همانا زیانکاران کسانی‌اند که خودشان و اهلشان روز قیامت زیان و ضرر می‌بینند»، يعني معاقب خواهند بود.
6. خروج آدم از آن بهشت علت و سببي داشته که نمی‌تواند نتيجة طبيعي خوردن از درخت باشد؛ پس آنچه او را از آن بهشت خارج کرد، نافرماني و سرپیچی امر پروردگار و عمل به وسوسة شيطان بود؛(فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى)، «پس گفتیم ای آدم! این (شیطان) دشمن تو و همسرت است. پس (مراقب باش) شما را از بهشت نراند که دچار سختی و بدبختی خواهی شد.»
پس خلاصة سخن اين است كه آدم مورد نهى تحريمی شديد قرار داشته و شيطان بسيار تلاش كرد تا او را بفريبد، ولي موفق نشد و سرانجام با سوگندي كه خورد، خود را ناصح شمرد و آدم كه تا آن زمان تجربة دروغ و قسم دروغ را نداشت، بين اين دو امر، يعنى عهد خود با خدا و قسم به خدا در تضاد واقع شد:
«روي عن ابي عبد الله(علیه السلام): لما اخرج الله آدم من الجنة نزل عليه جبرئيل فقال يا آدم اليس الله خلقک بيده و نفخ فيک من روحه و اسجد لک ملائکته و زوّجک امته حوا و اسکنک الجنة و اباحها لک و نهاک مشافهة ان لا تاکل من هذه الشجرة فاکلت منها و عصيت الله. فقال آدم: يا جبرئيل ان ابليس حلف بالله انه لي ناصح فما ظننت ان احدا من خلق الله يحلف بالله کذباً.» (ابن جمعه العروسي، 2/114)
«از امام صادق(علیه السلام) روايت شده است: آن گاه که خدا آدم را از بهشت بيرون راند، جبرئيل بر او نازل شد و گفت: اي آدم! آيا اين خدا نبود که تو را به قدرت خود آفريد، از روح خاص خود در تو دميد، فرشتگان او براي تو سجده کردند و حوا را به ازدواج تو درآورد، آن گاه شما را در بهشت ساکن و بهشت را بر شما مباح كرد و شما را تنها از خوردن از اين درخت نهي کرد؟ سپس تو از آن خوردي و نافرماني خدا را کردي؟ پس آدم گفت: اي جبرئيل! ابليس به خدا سوگند ياد كرد که خيرخواه من است و من هرگز گمان نمی‌کردم کسي قسم دروغ به خدا بخورد.»
سپس تسلیم شد. به اندازة چشيدنى از آن درخت تناول كرد و جزو ظالمان قرار گرفت و مستحق كيفر ظلم گرديد. همچنین بر تناول آدم و حوا از درخت ممنوعه آثارى مترتب شد كه گرفتاری به سختی، برهنگی، محرومیت از تنعمات بهشت و هبوط به زمین، از جملة آنها بود. اگر توبة آدم نبود و استغفار و استغاثه نمی‌كرد، از زمرة ظالمان و جزو خاسران در آخرت می‌شد.
اما خداوند پس از توبة آدم، او را برگزيد، توبه‌اش را پذيرفت و او را تحت هدايت ربّانى خويش قرار داد؛ (‌ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى) (طه/122) و از اين زمان او داراى عصمت و مقام رسالت شد؛ (إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَم) (آل عمران/33)
«مأمون در مجلسی از امام رضا7پرسيد: نظرتان در مورد عصمت انبيا چيست؟ آيا آنها معصوم هستند؟ حضرت فرمود: بلي. پس مأمون پرسيد: پس چگونه است كه خداوند فرموده: (وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى...)؟ حضرت فرمود: « ... ولم يکن آدم و حوا شاهداً قبل ذلک من يحلف بالله کذباً (فَدَلَّاهُمَا بِغُرُور) فأکلا منها ثقة بيمينه بالله و کان ذلک من آدم قبل النبوة و لم يکن ذلک بذنب کبير يستحق به دخول النار و انها کان من الصغائر الموهوبة التّي تجوز علي الانبياء قبل نزول الوحي عليهم فلما اجتباه الله تعالي وجعله نبياً کان معصوماً لايذنب صغيرة و لاکبيرة. قال الله «و عصي آدم ربّه فغوي ثم اجتباه ربّه فتاب عليه فهدي» و قال (إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ) (آل عمران/٣٣) (البرهان في تفسير القرآن،5/194)
حضرت پس از نقل داستان بهشت و درخت ممنوعه می‌فرمايد: عصيان آدم پيش از نبوت بوده و گناه نيز نبوده است تا مستحق آتش جهنم باشد، بلكه از صغاير بوده است و پس از اينكه خدا او را برگزيد نيز، ديگر مرتكب گناه بزرگ و كوچك نشد.
برخي از متفکران و مفسران همين نظر را دارند و آدم(علیه السلام) را گناهكار می‌شمرند:
«از اين آيه(قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِين)(اعراف/23) چنين بر می‌آيد که حضرت آدم خدا را نافرماني کرده و مرتکب گناهي شده است. منتهي بايد ديد که اين لغزش پيش از نبوت او بوده يا پس از آن. بدون ترديد اين نافرماني پيش از رسيدن به نبوت بوده، زيرا بعيد است که حضرت آدم(علیه السلام)پس از برگزيده شدن به پيغمبري بعد از آن همه تأکيد که خداوند فرموده بود: «اي آدم! شيطان دشمن توست و از او پيروي مکن» از فرمان خدا سرپيچي کند. بنابراين می‌گوييم وقتي که حضرت آدم از دستور الهي سرپيچي کرد و از ميوه درخت معلوم خورد، هنوز به مقام رسالت نرسيده بود.» (يوسف شعار، /150)
فخر رازي نيز پس از بيان شش وجه نسبت گناه به آدم از آيات قرآن می‌گويد:
«ثم قالوا ان کل واحدة من هذه الوجوه لايدل علي کونه فاعل کبيره ولکن مجمعا قاطع في الدلالة و يجوز ان يکون کل واحد من الوجود و ان لم يکن دالاً علي الشيء الا انها عند الاجتماع تصير دالة کما قلنا في القرائن و الجواب عن الکل عندنا: ان ذلک کان قبل النبوة فلايکون وارداً علينا» (فخرالدين رازي، /50)
«گفته‌اند كه هرکدام از اين وجوه به تنهايي دلالت بر ارتکاب آدم به معصيت نمی‌کند، ولي از مجموع آن وجوه، می‌توان قطع بر انجام آن يافت. پس هر کدام از آن وجوه، دلالتي روشن بر چيزي ندارد. امّا آن گاه که آنها يک جا جمع شوند، به حسب قرائن، دليل خواهند شد. بنابراین پاسخ ما در کل اين است: ارتکاب معصيت از جانب آدم پيش از رسيدن به مقام نبوت بوده است، لذا اين ايراد ـ که پيامبر مرتکب گناه شده ـ بر ما وارد نيست.»

فلسفة بيان گناه پیامبر

سئوال می‌شود که چرا خدا لغزش‌هاي پيامبران را بيان می‌کند؟ آيا اگر بيان نمی‌شد، مردم ايمانشان نسبت به آنها محکم‌تر نمی‌شد و بيشتر آنها را باور نمی‌کردند؟
پاسخ اين پرسش در حديثي از اميرالمؤمنين(علیه السلام)نهفته است:
«مرد زنديقي عرض کرد: من می‌بينم خدا لغزش‌هاي پيامبران خود را بيان کرده، مانند(وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى)، اين چه حکمتي دارد؟ امام علي7 فرمود: «ذکر لغزش‌هاي انبيا و آنچه را خدا در کتابش تبيين کرده، از روشن‌ترين دلایل حکمت خداي متعال و قدرت ظاهر اوست. زيرا می‌دانست معجزات و دلایل روشن انبيا چنان در دل امّت‌ها بزرگ می‌آيد که بعضي معتقد به الوهيت و خدايي انبيا می‌شوند. همان گونه که نصارا درباره عيسي بن مريم گفتند. لذا خداوند اين لغزش‌ها را می‌شمارد تا همه بدانند آنها کمالات و صفات الهي را دارا نبودند.» (ابن جمعه العروسي، 3/404)
و سيوطي روايتي در جواب اين پرسش آورده است:
«و اخرج البيهقي في شعب الايمان عن ابي عبدالله المغربي، قال: تفکر ابراهيم في شأن آدم قال: يا رب خلقته بيدک و نفخت فيه من روحک و اسجدت له ملائکتک ثم بذنب واحد ملأت افواه الناس حتي يقولوا(وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى)فاوحي الله اليه: يا ابراهيم أما علمت انّ مخالفة الحبيب علي الحبيب شديده؟» (جلال الدين سیوطی، 4/556)
«بیهقی در شعب ایمان از ابوعبدالله مغربی نقل می‌کند که ابراهیم در کار آدم در تأمل و حیرت بود و ابراز داشت: ای پروردگار من! تو او را با قدرت خویش آفریدی، از روح ویژه‌ات در او دمیدی و فرشتگان برایش سجده کردند، سپس او را با یک گناه، بر زبان مردم پراکندی تا بگویند آدم پروردگارش را نافرمانی کرد و گمراه شد؟ پس خدا به او وحی کرد: ای ابراهیم! آیا نمی‌دانی که مخالفت دوست و محبوب برای حبیبش سخت و بزرگ است.»

نكته‌ها و پيام‌ها

1. اينكه لزومی ‌ندارد تمام پيامبران از آغاز تولّد داراى مقام عصمت بوده باشند. برخى از پيامبران از بدو تولد معصوم هستند و بعضى تا احراز مقام رسالت و نبوت ممكن است مرتكب خطا يا گناه شده باشند؛(تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ ...) (بقره/253 )
2. توبه و استغفار بعد از گناه، بهترين راه براى ايجاد زمينة اصلاح گذشته است.
3. انسان جايزالخطاست و نبايد اميد از رحمت حق را از دست بدهد.
4. راه‌هاى نفوذ شيطان همان گرايشات و تمايلات طبيعى انسان‌هاست.
5. هر گناهى تأثير خود را دارد و چه بسا گناهى ناچيز، تأثيري تاريخى و اساسى داشته باشد.
6. «الانسان حريص علی ما منع» طبيعت آدم(علیه السلام)نسبت به اين نهى، كنجكاو و حريص بود، اگر درك مقام پروردگار در وجود آدم(علیه السلام)نبود و نهى شديد الهى نشده بود، شايد نياز به تحريك و وسوسة شيطان در وجود او نبود.
7. شيطان بسيار تلاش كرد تا موفق شد و اين از مقام بسيار عظيم آدم (علیه السلام)بود كه توانست بسيار دوام بياورد. اما آدم در نهايت سر دو راهى به سبب نداشتن ثبات ـ(وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا)(طه/115) ـ و تسويلات شيطانى و با زمينه‌هايي از گرايشات طبيعى، به فراموشى گراييده و از راه منحرف شد. پس به مراتب كار شيطان در اغوا و فريب نسبت به ما راحت‌تر است. از اين رو، براى مقابله با وساوس شيطان لازم است كه او و راهكارهايش را بشناسيم و با ثبات اعتقادى و استحكام اخلاقى و عزمی ‌استوار در برابر آن پايدارى كنيم.
8. شيطان در تصميم و عزمش استوار و قسم خورده است و هيچ گاه از كارش دست نمی‌كشد.
9. زندگى آدم(علیه السلام)عبرتى براى ماست كه فريفتة گرايش‌هاى مادى خويش نشويم، بلكه گرايش‌ها و تمايلاتمان را جهت دهيم.
10. خداي مهربان براي هدايت انسان‌ها از پيامبرانش مايه می‌گذارد. با اينکه او ستّارالعيوب است، اما گناه هر چند کوچک پيامبرانش را بزرگ جلوه می‌دهد و بيان می‌کند تا ماية تنبّه بندگان شود.
11. برخي پيامبران پيش از احراز مقام رسالت، مصون از وساوس شيطان نبودند! بنابراين به طريق اولي ساير بندگان خدا در معرض وساوس شيطان هستند و احتمال خطا و گناه در آنها وجود دارد.

منابع و مآخذ:

1. ابراهیم مصطفی، احمد حسن الزیّات، احمد علی النّجار؛ معجم الوسيط، دارالدعوة، استانبول، بی‌تا.
2. ابن بابویه، محمد بن علی؛ عيون اخبارالرضا علیه‌السلام، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1404ق.
3. جعفري، محمدتقي؛ ترجمه و تفسير نهج البلاغه، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1375ش.
4. جوادي آملي، عبدالله؛ تفسير تسنيم، مؤسسه اسراء، قم، 1378ش.
5. الحسینی البحرانی، سید هاشم؛ البرهان في تفسير القرآن، مؤسسة الاعلمی، بیروت، 1419ق.
6. حقی البروسوی، شیخ اسماعیل؛ روح البيان فی تفسیر القرآن، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1405ق.
7. خرازی، محسن؛ ترجمه بداية المعارف الالهية فی عقايد الامامية، لاهیجی، قم، 1379ش.
8. دهخدا، علی اکبر؛ لغت نامه دهخدا، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، تهران، 1372ش.
9. سبحاني تبريزي، جعفر؛ تفسير صحيح آيات مشکله، مؤسسه نشر و تبلیغ کتاب، تهران، 1364ق.
10. ................................ ؛ منشور جاويد، مکتبة الامام امیرالمؤمنین علیه‌السلام، اصفهان، 1360ش.
11. سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن؛ الدرالمنثور فی التفسیر بالمأثور، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، قم، 1404ق.
12. شعار، يوسف؛ تفسير آيات مشکله، مجلس تفسیر قرآن، تهران، 1411ق.
13. صادقی تهرانی، محمد؛ الفرقان فی تفسير قرآن بالقرآن، انتشارات اسماعیلیان، قم، بی‌تا.
14. طباطبايي، سید محمد حسین؛ الميزان فی تفسیر القرآن، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین، قم، 1417ق.
15. العروسي، ابن جمعه؛ تفسير نور الثقلين، اسماعیلیان، قم، 1415ق.
16. فخر رازی، محمد بن عمر؛ عصمة الانبياء، مطبعة‌ الشهید، قم، 1406ق.
17. مجلسي، محمد باقر؛ بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1403ق.
18. مصباح يزدى، محمد تقی؛ راه و راهنما شناسى، مؤسسه امام خمینی، قم، بی‌تا.
19. مکارم شيرازي، ناصر؛ پيام قرآن، مدرسه امام امیرالمؤمنین علیه‌السلام، قم، 1379ش.

مقالات مشابه

نگاهی نو به عصمت حضرت آدم(ع) از منظر فریقین با رویکردی به آیه 121 سوره طه

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهولی‌الله نقی‌پورفر, هاشم اندیشه, صفی‌الله کرد

نقد پژوهش شاک درباره «آدم و حوا»

نام نشریهقرآن‌پژوهی خاورشناسان

نام نویسندهحسن رضایی هفتادر

ماهيت و قلمرو علم الأسماء

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهسیدعلی هاشمی

بررسی تفسیری آیات سجده فرشتگان بر حضرت آدم(ع)

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهسیدعلی‌اکبر ربیع نتاج, محسن جهاندیده

کارکرد روائی فراراوی در داستان «حضرت آدم»

نام نشریهمطالعات قرآن و حدیث

نام نویسندهعلی عباسی, علی کریمی فیروزجائی